یک عمر انتظار کشیدم نیامدی
دل از حیات خویش بریدم نیامدی
پشتم شکست و پای ز ره ماند و قد خمید
کوه فراق بـردم و دیـدم نیامـدی
مانند یک نهال که در باد خم شود
از درد انتظار خمیـدم نیامـدی
از صبر و بردباری و از طاقت و توان
چیزی نمانـده غیر امیدم نیـامدی
در چنگ احتضار فتـادم ز انتظار
زخم زبان ز هر که شنیدم نیـامدی
طاقت ز دست دادم و صبرم، تمام شد
دل را بـه جای جامه دریدم نیامدی
گفتی بـسوز، سوختم از آتش فـراق
گفتی بنـال، نـاله کشیدم نیامـدی
دیگر میان خانه به دوشان علم شدم
از بس که در قفات دویدم نیامدی
دندان نهاده بر جگر و صبر کردهام
پیوسته پشت دست گزیدم نیامدی
من میثمم که مانده ز درد فراق تو
روز سیاه و موی سفیدم نیامدی
:: بازدید از این مطلب : 252
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1